به نام خدا

Download Report

Transcript به نام خدا

‫‪ ‬شقایق ابوالقاسم‬
‫‪ ‬مرضیه احمدی‬
‫‪ ‬نگار جمشیدون‬
‫‪ ‬حدیثه احمدی‬
‫‪‬به مغرب سینه ماالن قرص خورشید‬
‫‪‬نهان می گشت پشت کوهساران‬
‫‪‬فرو می ریخت گردی زعفران رنگ‬
‫‪‬به روی نیزه ها و نیزه داران‬
‫‪‬نهان می گشت روی روشن روز‬
‫‪‬به زیر دامن شب در سیاهی‬
‫‪‬در آن تاریک شب می گشت پنهان‬
‫‪‬فروغ خرگه خوارزمشاهی‬
‫‪‬‬
‫اگر یک لحظه امشب دیر جنبد‬
‫سپیده دم جهان در خون نشیند‬
‫‪‬‬
‫به آتش های ترک و خون تازیک‬
‫ز رود سند تا جیحون نشیند‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬به خوناب شفق در دامن شام‬
‫‪‬به خون آلوده ایران کهن دید‬
‫‪‬در آن دریای خون در قرص خورشید‬
‫‪‬غروب آفتاب خویشتن دید‬
‫‪ ‬چه اندیشید آن دم کس ندانست‬
‫‪ ‬که مژگانش به خون دیده تر شد‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫چو آتش در سپاه دشمن افتاد‬
‫ز آتش هم کمی سوزنده تر شد‬
‫‪ ‬در آن باران تیر و برق پوالد‬
‫‪ ‬میان شام رستاخیز می گشت‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫در آن دریای خون در دشت تاریک‬
‫به دنبال سر چنگیز می گشت‬
‫‪ ‬بدان شمشیر تیز عافیت سوز‬
‫‪ ‬در آن انبوه کار مرگ می کرد‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫ولی چندان که برگ از شاخه می ریخت‬
‫دو چندان می شکفت و برگ می کرد‬
‫‪ ‬میان موج می رقصید در آب‬
‫‪ ‬به رقص مرگ اخترهای انبوه‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫به رود سند می غلتید برهم‬
‫ز امواج گران کوه از پی کوه‬
‫‪ ‬خروشان ژرف بی پهنا کف آلود‬
‫‪ ‬دل شب می درید و پیش می رفت‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫از این سد روان در دیده ی شاه‬
‫ز هر موجی هزاران نیش می رفت‬
‫‪ ‬ز رخسارش فرو می ریخت اشکی‬
‫‪ ‬بنای زندگی بر آب می دید‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫در آن سیماب گون امواج لرزان‬
‫خیال تازه ای در خواب می دید‪:‬‬
‫‪ ‬شبی آمد که می باید فدا کرد‬
‫‪ ‬به راه مملکت فرزند و زن را‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫به پیش دشمنان ِاستاد و جنگید‬
‫رهاند از بند اهریمن وطن را‬
‫‪ ‬شبی را تا شبی با لشکری خرد‬
‫‪ ‬ز تن ها سر ز سرها خود افکند‬
‫‪ ‬چو لشکر ِگرد بر ِگردش گرفتند‬
‫‪ ‬چو کشتی بادپا در رود افکند!‬
‫‪ ‬چو بگذشت از پس آن جنگِ دشوار‬
‫‪ ‬از آن دریای بی پایاب آسان‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫به فرزندان و یاران گفت چنگیز‬
‫که گر فرزند باید باید این سان!‬
‫‪ ‬بلی آنان که از این پیش بودند‬
‫‪ ‬چنین بستند راه ترک و تازی‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫از آن این داستان گفتم که امروز‬
‫بدانی قدر و بر هیچش نبازی‬
‫‪ ‬به پاس هر وجب خاکی از این ملک‬
‫‪ ‬چه بسیار است آن سرها که رفته!‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک‬
‫خدا داند چه افسرها که رفته!‬
‫‪.1 ‬خورشید هنگام غروب پشت کوه می خزید و از چشم ها‬
‫پنهان می شد‪.‬‬
‫‪.2 ‬آفتاب غروب آخرین پرتو های زرد رنگ خود را بر سر‬
‫جنگجویان و نیزه هایشان می افشاند‪.‬‬
‫‪.3 ‬روز روشن در دامن سیاهی شب فرو می رفت‪(.‬روز گذشت‬
‫و شب شد)‬
‫‪.4 ‬در آن تاریکی شب درخشش و شکوه مرا پرده ی پادشاهی‬
‫سلطان جالل الدین خوارزمشاه از نظرها پنهان می شد‪.‬‬
‫‪.5 ‬اگر امشب سلطان جالل الدین خوارزمشاه لحظه ای غفلت‬
‫کند‪،‬مغوالن تا فردا صبح همه را قتل عام می کنند‪.‬‬
‫‪.6 ‬و خون ایرانیان با حمله و فتنه ی مغوالن از رود سند تا‬
‫جیحون سرازیر می شود‪.‬‬
‫‪.7 ‬سلطان در هنگام غروب به قرص خورشید نگاه کرد و در‬
‫همین حال ایران باستان را غرق در خون دید‪.‬‬
‫‪.8 ‬او در قرص سرخ فام خورشید پایان عمر خود را مشاهده‬
‫کرد‪(.‬کنایه از نابودی و مرگ)‬
‫‪.9 ‬هیچ کس نفهمید سلطان جالل الدین در آن لحظه چه فکری‬
‫کرد که گریست و اشک درد آلودی از چشمانش جاری شد‪.‬‬
‫‪.10 ‬و مانند آتشی ویرانگر به خرمن سپاه دشمن حمله ور شد و‬
‫حتی از شعله ی آتش هم سوزانده تر شد‪.‬‬
‫‪.11 ‬جالل الدین خوارزمشاه در شبی که قیامت به پا شده بود‬
‫میان بارش تیرها و شمشیرهای بران نبرد می کرد‪.‬‬
‫‪.12 ‬در آن میدان نبرد و دشت تاریک در جست و جوی چنگیز‬
‫تا سر از تنش جدا کند‪.‬‬
‫‪.13 ‬سلطان در میان انبوه لشکریان مغول شمشیر برنده و‬
‫کشنده خودرا می کشید و آنان را می کشت‪.‬‬
‫‪.14 ‬اما هر بار سرباز مغولی که می کشت چند نفر دیگر جای‬
‫اورا می گرفتند‪.‬‬
‫‪.15 ‬ستارگان بیشمار آسمان در میان موج های خروشان رود‬
‫سند رقصی مرگ بار می کردند‪.‬‬
‫‪.16 ‬موج های سنگین و عظیم رود سند مانند کوهی بر کوه‬
‫دیگر می غلتید‪.‬‬
‫‪.17 ‬رود سند متالطم‪،‬گود‪،‬پهناور و کف آلوده سیاهی شب را‬
‫پشت سر می گذاشت و جلو می رفت‪.‬‬
‫‪.18 ‬رود سند که سدی در برابر راه جالل الدین بود او را آزار‬
‫و عذاب دردناکی می داد‪.‬‬
‫‪.19 ‬جالل الدین اشک می ریخت و زندگی خود را نا پایدار‬
‫می دید‪.‬‬
‫‪.20 ‬در موج های خروشان نقره رنگ سند نگاه کرد و فکر‬
‫تازه ای به خاطرش رسید‪.‬‬
‫‪.21 ‬وقت آن رسیده که باید زن و فرزند را در راه کشور‬
‫قربانی کرد‪.‬‬
‫‪.22 ‬مقابل دشمن ایستاد و جنگید و وطن را از چنگال دشمن‬
‫اهریمن خود آزاد کرد‪.‬‬
‫‪.23 ‬یک شبانه روز با لشکر اندک خود سرهای زیادی از تن‬
‫مغوالن جدا کرد‪.‬‬
‫‪.24 ‬هنگامی که لشکر مغول او را محاصره کردند اسب خود‬
‫مانند کشتی به رود سند انداخت و از آن گذشت‪.‬‬
‫‪.25 ‬هنگامی که جالل الدین بعد از جنگ از آن دریای عمیق به‬
‫آسانی گذشت‪.‬‬
‫‪.26 ‬چنگیز رو به فرزندان و یاران خود کرد و گفت‪:‬اگر خدا‬
‫به انسان فرزندی می دهد اینگونه شجاع و دلیر باشد‪.‬‬
‫‪.27 ‬آری ایرانیان قدیم این گونه راه هجوم دشمنان ترک و‬
‫عرب را به میان بستند‪.‬‬
‫‪.28 ‬این داستان را به خاطر آن برای شما بیان کردم که تو‬
‫امروز قدر وطن را بدانی و آن را خوار نشمری و به آسانی‬
‫از دست ندهی‪.‬‬
‫‪.29 ‬سر های بسیاری برای پاسداری هر وجب از این سرزمین‬
‫فدا شده است‪.‬‬
‫‪.30 ‬از عشق و عالقه به وطن و برای حفظ یک وجب از‬
‫خاک ایران عزیز شاهان و سرداران زیادی جان خود را فدا‬
‫کردند‪.‬‬
‫‪ ‬توضيحات‪:‬‬
‫‪.1 ‬سینه ماالن ‪:‬سینه خیز‪.‬خورشید پشت کوه مي خزید‪.‬‬
‫‪.2 ‬منظورافتاب زرد رنگ غروب است‪.‬‬
‫‪.3 ‬شمشیربرنده و کشنده‪.‬‬
‫‪.4 ‬هرسربازمغولي که کشته میشد چندین نفرجاي اورامیگرفتند‪.‬‬
‫‪.5 ‬سد روان‪ :‬منظوررودخانه سنداست که سد راه جالل الدین‬
‫شده بود‪.‬‬
‫‪.6 ‬شاعرامواجسند را به سیماب (جیوه) تشبیه کرده است‪.‬در‬
‫این جا هم سفیدي‬
‫‪ ‬و هم بي قراري موردنظر بوده است‪.‬‬
‫‪.7 ‬بادپا‪:‬در این جا منظور اسب است‪.‬‬
‫‪.8 ‬قدر وطن را بدان و ان را خوار نشمر‪.‬‬
‫‪ ‬خودازمايي‪:‬‬
‫‪.1 ‬شاعردر دوبیت اول غروب خورشید را به تصویر کشیده‬
‫است‪.‬این غروب بیانگر چیست؟‬
‫‪.2 ‬دربیت ششم منظور از (اتش هاي ترک و خون تاریک‬
‫چیست؟‬
‫‪.3 ‬جالل الدین در سرخي شفق چه چیزهایي دید؟‬
‫‪.4 ‬دراین شعر عبارت (دریاي خون) دو بار بکار رفته است‬
‫منظور از هرکدام چیست؟‬
‫‪.5 ‬در این سروده موج و رود به چه چیزهایي مانند شده اند؟‬
‫‪.6 ‬چنگیز کدام عمل جالل الدین را تحسین نکرد؟‬
‫‪.7 ‬مفهوم کنایي مصراع (بنا زندگي بر اب میدید‪ ).‬را بنویسید‪.‬‬
‫‪.8 ‬پیام اصلي درس چیست؟‬
‫‪.9 ‬یک نمونه از ایثارها و فداکاري ها را در هشت سال دفاع‬
‫مقدس بیا کنید‪.‬‬
‫‪‬با تشکر از همه ی شما عزیزان و‬
‫سرکار خانم محمدی‬