به نام خـداوند رنگیـن کمـان خـداونـد بخـشنـده و مـهـربان خـداوند سنجاقک رنگ رنگ خـداوند پـروانه های قشـنگ خداوندی که آب و هوا آفرید درخت و.

Download Report

Transcript به نام خـداوند رنگیـن کمـان خـداونـد بخـشنـده و مـهـربان خـداوند سنجاقک رنگ رنگ خـداوند پـروانه های قشـنگ خداوندی که آب و هوا آفرید درخت و.

Slide 1


Slide 2

‫به نام خـداوند رنگیـن کمـان‬
‫خـداونـد بخـشنـده و مـهـربان‬
‫خـداوند سنجاقک رنگ رنگ‬
‫خـداوند پـروانه های قشـنگ‬
‫خداوندی که آب و هوا آفرید‬
‫درخت و گل و سبزه را آفرید‬


Slide 3

‫سالم منتظران کوچولو !‬
‫حالتون چطوره؟‬
‫امیدوارم که همیشه حالتون خوب باشه‪.‬‬
‫اول از همه یه صلوات محمدی برای سالمتی‬
‫امام زمان(عج) و سالمتی خودتون بفرستید‪.‬‬
‫ص ِّل علی ُم َح َّم ْد َو آل ُم َح َّم ْد َو َع ِّج ْل‬
‫اللّ ُه َّم َ‬
‫فَ َر َج ُه ْم‬


Slide 4

‫آیا میتوانید زود‪ ،‬تند و سریع دوازده نعمت از نعمتهایی را که خداوند به ما بخشیده‬
‫است‪ ،‬نام ببرید؟‬
‫درخت‬
‫دیدن‬

‫شنیدن‬

‫بوییدن‬

‫هوا‬

‫غذا‬

‫خواب‬

‫مادر‬
‫پدر‬

‫گل‬
‫آب‬

‫بنظر شما خدایی که این همه نعمت و هزاران نعمت دیگر را به بندگانش می بخشه‪ ،‬نسبت به اونها چیه؟‬

‫بله !آفرین جواب«مهربان»‬
‫مهربانی خداوند خیلی وسیع و گسترده است‪ .‬زیرا خداوند هم در این دنیا به بندگانش مهربان است و هم در‬
‫آن دنیا برای مؤمنین و یکی از مهربانیهای خداوند‪،‬‬
‫کمک به مردم در مقابل ظاملان و سمتگران است‪.‬‬


Slide 5

‫حاال خدا با چه وسیلهای مردم را از دست ظاملان نجات میدهد؟‬
‫به این خطوطی که میکشم توجه کنید تا آن را حدس بزنید‪.‬‬

‫پیامبران همیشه در کنار مردم بودند تا آنها را آگاه کنند و در مقابل سمتگران به آنان کمک کنند‪.‬‬

‫«خداوند»‬
‫برای مردمی که نمرود ظالم به آنها ظلم میکرد‪،‬چه کس ی رو فرستاد؟‬

‫«خداوند»‬

‫حضرت ابراهیم (ع)‬

‫برای مردمی که فرعون ستمگر به آنها ظلم می کرد‪ ،‬چه کس ی رو فرستاد؟‬

‫حضرت موس ی (ع)‬


Slide 6

‫«خداوند»‬
‫برای مردمی که پادشاهان روم و ایران به آنها ظلم میکردند‪،‬چه کس ی رو فرستاد؟‬

‫«خداوند»‬

‫حضرت محمد (ص)‬

‫بعد از پیامبر اکرم (ص) برای مردمی که معاویه به آنها ظلم میکرد‪ ،‬چه کس ی رو فرستاد؟‬

‫«خداوند»‬
‫برای مردمی که یزید به آنها ظلم میکردند‪،‬چه کس ی رو فرستاد؟‬

‫امام علی (ع)‬

‫امام حسین (ع)‬

‫پس همه ما برای تشکر از خداوند این شعر زیبا را با هم جواب میدهیم‪.‬‬


Slide 7

‫پس ما هم برای تشکر از خداوند این شعر زیبا را با هم می خونیم‪.‬‬

‫خدایا‪ ،‬خدایا تو خوبی تو خوبی‬

‫خدایا جهان را تو خوب آفریدی‬

‫بدی نیست در این نفس هستی‬

‫زمین و زمان را تو خوب آفریدی‬

‫خدایا خدایا ‪ ،‬تو ما را کمک کن‬

‫که از کینـه‪ ،‬در مـا نمانـد نشانی‬

‫بگیر از همـه فتنـه و دشمنی را‬

‫به هـر کـس عطا کن دل مهـربانی‬

‫خـدایا زمیـن تـو دیگـر نیـازی‬

‫به یک حـال و روز خوش و تازه دارد‬

‫مدد کن که خوبی نگردد فراموش‬

‫بـدی بـس‪ ،‬خدایا‪ ،‬بـد انـدازه دارد‬


Slide 8

‫* در این شعر از خدا چه خواستیم؟‬
‫‪ .1‬دشمنیها از بین برود؛‬
‫‪ .2‬همه با هم مهربان شوند؛‬

‫‪ .3‬زمین حال و هوایی تازه بگیرد و خوبیها جای بدیها را بگیرد‪.‬‬
‫* به نظر شما خداوند به وسیله چه کس ی این کار را خواهد کرد؟‬
‫بله بچه ها! در این زمان که دیگر پیامبری نیست! و امامان یکی پس از دیگری شهید شدهاند!‬
‫خداوند یکی از امامان را برای نجات انسانها ذخیره کرده و نگه داشته است که او امام‬
‫دوازدهم «حضرت مهدی‪ ،‬امام زمان (عج)» است‪.‬‬


Slide 9

‫آیا میدانید امام زمان (عج) چگونه متولد شد‬
‫و االن چگونه زندگی میکند؟‬

‫حضـرت مـهـدی (عج) در شـب نیمه شعـبـان به صـورت‬
‫مـخفـیانه به دنیا آمد‪ .‬تنها خـداوند و پـدر بـزرگوارشـان‪،‬‬

‫امام حسن عسکـری(ع) بود که از تولد ایشان خبر‬
‫داشت‪ .‬حتی مادر آن حضرت هم تا لحظههای‬
‫آخـر‪ ،‬آثار حمـل و بچـهدار شـدن را در خـود‬

‫نمیدید‪ .‬بعد از تولد آن حضرت‪ ،‬هیچ کدام از دشمنان نتوانستند آن‬
‫حضرت را ببینند و امام عسکری(ع) آن حضرت را فقط به افراد مؤمن و‬
‫نیکوکار و مورد اعتماد معرفی‬


Slide 10

‫میکرد و نشان میداد‪ .‬بعضـی از دشمـنان توانستند برای یک بار‬
‫آن حضـرت را ببینند! آیا میدانید چه موقع؟ پس خوب گـوش کنید‪.‬‬

‫درروزی که پدر امام زمان(عج) به شهادت رسید‪ ،‬ناگهان همه دیدند‬
‫که یک کودک چهارسالهی بسـیار زیبا با یک عبای تمیز و عمـامهی‬
‫زیبا جلو آمد و مقابل بدن مطهر امام حسن عسکری (ع)‬

‫ایسـتاد و فرمود‪« :‬من باید بر جنازهی پدرم نماز بخوانم»‪.‬‬
‫وی بر جنازهی پدر بزرگوار خود نماز خواند و سپس داخل اتاق‬
‫شد‪.‬دشمنان وارد اتاق شدنـد تا آن حضـرت را دستـگیر کنند‪.‬‬

‫دوستـان و ی ـاران آن حـضـرت خیلـی تـرسـیـده بـودند‪ ،‬امـا‬
‫دشمـنان هر چه داخـل اتاق را جسـت وجـو کـردنـد‪،‬‬


Slide 11

‫کس ی را پیدا نکـردند! فـرمانده آنها از نـاراحتی‬
‫فـریاد میزد‪« :‬بی عـرضـهها! چطور شـما نتـوانستید یک‬
‫کـودک چهـار سـاله را دستگیـر کنیـد!»‪.‬‬
‫* به نظر شما چـرا آنها نتـوانسـته بـودند حضـرت‬
‫مهـدی(عج) چهـار سـاله را دستـگیـر کننـد؟‬

‫آفرین‪ ،‬چون آن حضرت با قدرت خداوند از همهی چشمها پنهـان‬
‫شـده بود تا برای سالهای زیادی سـالم و زنده باقی بماند و به کسانی‬
‫که به کمک او نیاز دارند‪ ،‬کمک کند و آنان‬

‫را از چنگال ستمگران نجـات دهد‪ .‬همـانا او یارو یاور همـهی‬
‫نیکـوکـاران اسـت‪.‬‬


Slide 12

‫حاال وقت حل یه جدوله که رمزش یه جمله زیبا از حضرت مهدیه(عج)‪.‬‬

‫م‬

‫ش‬

‫ا‬

‫هـ‬

‫هـ‬

‫ت‬

‫م‬

‫ش‬

‫ن‬
‫م‬

‫هـ‬
‫م‬

‫د‬

‫س‬

‫هـ‬

‫ی‬

‫ی‬

‫ا‬

‫‪ .2‬روشنی بخش شبها؟ (‪ 3 ،13‬و ‪)6‬‬

‫‪.1‬شهر امام رضا (ع)؟ (‪ 4 ،2 ،1‬و ‪)7‬‬
‫‪ .3‬حیوان نجیب برای سواری؟ (‪ 8 ،19‬و ‪)10‬‬
‫‪ .4‬کس ی که پدر یا مادرش را از دست داده است؟ (‪ 18 ،12 ،17‬و ‪)15‬‬
‫‪ .6‬هوش بدون مغز؟ (‪ 14‬و ‪)11‬‬
‫‪ .5‬بعد از مقام هشتم؟ (‪ 9 ،5‬و ‪)16‬‬

‫پیام جـدول چه بـود؟‬

‫رمز جدول ما عدد ‪ 4‬است‪.‬‬

‫«من همیشه به یاد شما هستم»‬

‫ب‬


Slide 13

‫باد هوهو میکرد‪ .‬باران شدیدی میبارید‪ .‬کشتی کج و راست میشد‪ .‬نزدیک‬
‫بود غرق شود‪ .‬مسرور به میلهای چسبیده بود و میلرزید‪ .‬خیس خیس شده بود‪ .‬جرأت نمیکرد میله را‬

‫رها کند‪ .‬دهانش را باز کرد تا کمک بخواهد‪ .‬نتوانست فقط گفت‪« :‬آااا‪ .‬ببـ با… آاا…»‪ .‬پدرش فریاد میزد‪.‬‬
‫به دنبال او بود‪ .‬موج محکمی به تنه کشتی خورد و مسرور را پرتاب کرد‪ .‬پدرش تا او را دید‪ ،‬دوید و‬
‫دستش را گرفت و داخل اتاقک ناخدا برد‪.‬‬
‫از اهواز که راه افتاده بودند‪ ،‬هوا ابری بود‪ .‬کم کم باد وزیده بود و طوفان شده بود‪.‬‬
‫کس ی امید به زندگی نداشت‪ .‬ناخدا سعی میکرد سکان کشتی را نگه‬
‫دارد‪ .‬کشتی باال و پایین میرفت و دور خود میچرخید‪ .‬حال مسرور‬
‫بد شده بود‪ .‬سرش گیج رفت‪ .‬محکم افتاد و دیگر چیزی نفهمید‪.‬‬

‫وقتی چشم باز کرد که روی خشکی بودند‪.‬‬
‫هوا آفتابی بود‪ .‬عمویش مقداری آب روی او پاشید‪.‬‬


Slide 14

‫ُ‬
‫مسرور چشمانش را باز کرد‪ .‬صدای پدرش را شنید‪« :‬شکر خدا‪ ،‬به هوش آمد»‪.‬‬
‫کمی بعد‪ ،‬مسرور برخاست‪ .‬لبهایش را به هم زد‪ .‬نتوانست حرفی بزند‪ .‬پدرش دست الغر او را گرفت و هر‬
‫سه نفر وارد شهـر شدند‪ .‬بغداد شهر بزرگی بود‪ .‬خـانههای زیبـا و باشکوهی داشت‪ .‬از چند کوچه گذشت‪.‬‬
‫بعض ی خانهها چند طبقه داشتند‪ .‬پدر مسرور گفت‪« :‬تنها امیدمان به اینجا است‪ .‬طبیبان که نتوانستند‬
‫معالجهاش کنند»‪.‬‬
‫عمـویش گفت‪« :‬سـرورمان میتـواند»‪ .‬بعـد نگـاهی به مسـرور کـرد‪ .‬یازده سـال بیشتر‬

‫نداشـت‪ .‬چنـد سال پیش کر و الل شده بود‪ .‬دلـش برای پسـر برادرش‬
‫میسوخت‪ .‬او پیشنهاد کـرده بود که به عـراق بیایند‬
‫و از نماینده امـام کمک بخـواهند‪.‬‬
‫جلوی دری ایستادند‪ .‬پدر کوبه را زد‪ .‬پیرمردی بیرون آمد‪.‬‬
‫عمو سالمش کرد‪ .‬داخل شدند‪ .‬پدرش‪ ،‬مسرور را نشان‬
‫داد و گفت‪« :‬شما نماینده حضرت هستید‪ .‬پسر من الل و‬
‫کر شده‪ .‬نزد هر طبیبی رفتهایم‪ .‬تنها امیدمان به امام‬


Slide 15

‫از او بخواهید پسر مرا شفا دهد»‪ .‬پیرمرد از آنها پذیرایی کرد‪ .‬با مهربانی‬
‫دستی به موهای مسرور کشید و گفت‪« :‬او را به حرم ببرید‪ ،‬شاید آقا کمکتان کند»‪.‬‬
‫بعد از ناهار بیرون آمدند‪ .‬از بغداد ساعتی راه بود‪ .‬کنار رودخانه‬
‫خود را شستند‪ .‬مسرور وارد آبهای ولرم شد و آب تنی کرد‪.‬‬

‫بعد لباسهایش را پوشیدند و به طرف حرم رفتند‪ .‬نزدیـک غروب‬
‫بود‪ .‬حرم خلـوت بود‪ .‬مسرور کنـار پنجـره ایسـتاده بود‪ .‬پـدر و‬
‫عمویش نماز میخـواندند‪ .‬مسـرور خندید‪ .‬جـوانی را دیـد که‬
‫وارد شـد‪ .‬او هـم میخنـدید‪ .‬جـوان وارد اتـاق شـد‪ .‬پـدر و‬
‫عمویـش سر به سجـده گـذاشته بودند و گریه میکردند‪.‬‬
‫جـوان نزدیـک آمد‪ .‬کنـار مسـرور نشسـت‪ .‬با مهـربانی‬
‫دستی به صورت گرد مسرور کشید گفت که صحبت کند‪.‬‬

‫مسرور نمیفهمـید چه میگوید‪ .‬لـبهای جـوان‬
‫تکان میخورد‪ .‬بعد برخاست و بیرون رفت‪.‬‬


Slide 16

‫جوان در چهارچوب در ایستاد و برایش خندید‪ .‬مسرور میخواست او را به‬
‫پدرش نشان دهد و گفت‪« :‬پدر!» پدرش که نماز را تمام کرده بود‪ .‬جلو دوید‪ .‬عمویش‬
‫هم آمد‪ .‬پدرش گفت‪« :‬تو بودی‪ ،‬مسرور؟»‪ .‬مسرور در را نشان داد و گفت‪« :‬شما هم آن‬
‫جوان را دیدید؟»‪ .‬هر دو برخاستند و به بیرون نگاه کردند‪ .‬کس ی نبود‪،‬‬
‫اما بوی خـوش ی احسـاس میشد‪.‬پـدر‪ ،‬مسرور را در آغـوش گـرفت‬
‫و بوسید‪.‬گـریه میکـرد‪ .‬مسـرور نمیدانست چرا؟‬
‫خوب بچهها‪ ،‬ما در مقابل این همه مهربانی و خوبیهای‬
‫آن حضرت چه وظیفهای داریم؟‬

‫ا‬

‫آماده سازی خود و دیگران برای یاری آن حضرت(عج)‬

‫خ‬

‫خوبی‪ ،‬نیکی‪ ،‬خودسازی‬

‫د‬

‫دعا برای ظهور آن حضرت(عج)‬


Slide 17

‫پس از همین االن باید وظیفه خود را انجام بدهیم‪ ،‬همه دستها را باال میبریم‪:‬‬

‫حجة بن الحسن‪،‬‬
‫ک ا ْل ّ‬
‫أللَّ ُه َّم ُکنْ ل َولیِّ َ‬
‫ک َعلَـ ْیه َو َعـــلـی آبَــائــه‬
‫صلـ َ َواتُـ َ‬
‫َ‬
‫ــا َعـة‪،‬‬
‫فی هـذه ال َّ‬
‫سا َعة َو فی ُک ِّل َ‬
‫َولـیـّا ً َو َحـافـظاً‪َ ،‬و قَـائداً َو نَاصـراً‪،‬‬
‫َو َدل ً‬
‫ـیـًل َو َعـ ْیـناً‪َ ،‬حـتّـی تُـ ْ‬
‫سـِنَـهُ‬
‫َ‬
‫َ‬
‫ـوعاً‪َ ،‬و تُ َمتِّعـ َهُ فی َها طَویًلً‪.‬‬
‫ط‬
‫ک‬
‫ض‬
‫ر‬
‫ْ‬
‫أ َ َ ْ‬


Slide 18

‫پایان‬