اول بــه یــاد خــدا خــدای خیـلی دانــا که خوب و مهربونه هر کی اینو میدونه بخشنـده و رحـیمه خــالق ایــن زمیــنه دوستای گلم ، سالم! حالتون.
Download
Report
Transcript اول بــه یــاد خــدا خــدای خیـلی دانــا که خوب و مهربونه هر کی اینو میدونه بخشنـده و رحـیمه خــالق ایــن زمیــنه دوستای گلم ، سالم! حالتون.
اول بــه یــاد خــدا خــدای خیـلی دانــا
که خوب و مهربونه هر کی اینو میدونه
بخشنـده و رحـیمه
خــالق ایــن زمیــنه
دوستای گلم ،سالم!
حالتون چطوره؟
اميدوارم كه همیشه حالتون خوب باشه...
میدونید امروز در مورد چی می خواهیم حرف بزنیم؟
خوب واسه اینکه بدونید،به ادامه برنامه خوب توجه کنید.
در این روستا هنوز مدرسـه ای ساخته نشده است ،بچـه های
روستا بزرگ شده اند ،اگر كـسی به فـكر انها نباشد سـواد نمی اموزند .البـته اگر
بخواهند شاید از پیرمردی كه سواد كمی دارد ،چیزهایــی خواهند اموخت ،ولی برای پیشرفت بیـشتر ،سـواد بیشـتر و كاملتری نیـاز
دارنـد .مـدتی می گـذرد ،كارگـرها با بیل و كلنگ و وسـایل
ساختمانی دیگر ،در پایین ابادی ساختمانی زیبا می سازند .تابلویــی را به
دیوار ان نصب می نمایند ،پیرمردی كه اندك سوادی دارد با كمی تامل
ان را می خواند ،نوشته شده است« :مـدرسه تربیت».
ایا بچه های روسـتا با دیدن ایـن ساخـتمان و تابلـو باسواد می شوند؟
خـوب رشـد می كنند؟ خیر!
یـك روز بچـه هـا در كنـار مـدرسـه بـازی
می كردند ،از دور گرد و خاكی بلند شد،
مـاشینـی خاكستـری رنگ ج ِـلو
مدرسه ترمز زد ،پشت ماشین چند تخته سیاه بود .انها را در
كالسها نصـب كردند .در جعبـه های كنار تختـه ها گچ و تختـه پاك كن هـم بود.
مدتی گذشت میز و صندلی نیز در كالسها چیده شد ،مردم می پرسیدند :اینها برای چیست؟ راننـده گـفت :معلـوم است برای بچـه های
شمـا ،مگـر نمی خواهید انها باسواد شـوند!
بچه ها روی صندلی ها نشستند و به تخته سیاه خیره شدند .كمی سروصدا كردند! یكی از ماموران گـفت :زودتر مدرسه را خالی كنید ،می
خواهیم برویم .در مدرسه را قفل زدند و رفتند .اگر انها بـرنگـردند و مدرسـه را باز نكـنند ایا بـچـه ها باسـواد مـی شـونـد؟
خـوب رشـد می كنند؟ خیـر!
اخرهای شهریور مدرسـه باز شد .از بچه ها خواسـتند كه
برای یادگیری درس ثبت نام نمایند .انها خیلی خوشحال
شـدند ،نام نـویسی كردند ،قلـم و دفتـر و كیف و كـتاب
تهیه كردند .اول سال تحصیلی كه شد همه سركالس
حاضر شدند ،روی صندلیها نشستند و دوباره به در و دیوار كالس
و تخته سیاه خیره شدند .بعضی قلم و دفترشان را به هم نشان می دادند .شیطونهای
كالس هم سرگرم بازی و سر و صدا بودند .چندتایــی هم انچه
را از این طـرف و ان طـرف یاد گـرفته بودند برای هم تعـریف
می كردند .هنوز همهـمۀ بچـه ها بلند بود كه انگشـتی به در كالس
خورد .همه ساكت شـدند و اقایــی محتـرم وارد شد .بچه ها به احترام او
برخاستند او خود را معرفی كرد از دوران كودكی و درس خواندن
خود سخن گـفت و بچه ها را تشـویق كرد كه هر روز مـرتب و به
موقع در كالس حاضر بشوندو به گـفته های
بچـه ها روز به روز به معـلم مهربان
خود عالقه مندتر می شدند .سالها
گذشت و بچهها از معلم خیلی
چیزها یاد گرفتند.
او توجه كنند.
یك روز اقای معلم به بچه ها گـفت امروز درس دینی داریم...
بچه ها! دنیایــی كه ما در ان زندگی می كنیم مثل یك مدرسه است و انسانهایــی كه
در ان زنـدگی می كنند مثـل دانـش اموزان ان مدرسـه هستند .دانـش اموزان برای درس خواندن چه ابزار و وسایلی دارند؟ كیف ،كـتاب،
دفتر ،مداد و...
خدای مهربان انسانها را در دنیا كه مدرسۀ زندگی است افریده است و تمـام ابزار و وسایل زندگی را برای انان فراهم كرده است .ایا می
توانید بعضی از انها را نام ببرید؟
بله! چشم ،گوش ،دست ،پا و...
بچـه هـا اگـر شمـا كیـف ،كـتـاب ،دفتـر ،مـداد ،و ...فـراهم
می كردید و هر روز روی میزهای كالش می نشستید و در
دیوار را نگاه می كردید ایا باسواد می شدید؟ خیر! چرا؟
زیرا راه و روش با سواد شـدن را نمـی دانستید و كـسی
نبـود كه ان را به شما بیـاموزد .راه و روش باسواد
شدن را «درس» می گویند .به كسی كه
درس مـی امــوزد چـه می گـویـنـد؟ «معـلم»
خدای مهربان نیز كه ابزار و وسایل زندگی را برای انسانها
فراهم كرده است ،دوست دارد كه انسانها از این ابزار برای پیشرفت
در زندگی استفاده كنند و انسانهای خوب و كاملی بشوند .راه و روش
استفادۀ درست از ابزار و وسایل زندگی را چه می گویند؟ «دین»
خداوند كسانی را هم فرستاده است تا دین را به مردم بیامـوزند .به انها چه
می گویند؟ «پیـامبر».
به كسانی كه خوب درس می خوانند «درسخوان» می گویند .معلـم انها را
خیلی دوسـت دارد و به انها نمـرۀ خوب می دهد .به كسـانی كه از دین
خدا پیـروی مـی كننـد «دینـدار» مـی گـویـنـد.
پیامبران از انها راضی هستند و از خدا می خواهند
كه انها را به بهشت ببرد و پاداش خوبی به انها بدهد.
خوب بچه ها،حاال وقت نتیجه گیری از داستانه؟
درس
دین
معلم
پیامبر
راه و روش باسواد شدن.
راه و روش زندگی خوب
كسی كه درس می دهد.
كسی كه دین خدا را برای مردم می اورد.
درس خوان
دیندار
كسی كه خوب درس می خواند.
كسی كه از دین خدا پیروی می كند.
«نمره خوب» برای درسخوان
«بهشت و پاداش» برای دیندار
معجـزه
برای شناختن معلم ،رئیس اموزش و پرورش به مدیر مدرسه نامه می نویسد و او را به مدرسه معرفی می كند .پیامبران نیز بایستی
نشانه هایــی داشته باشند تا مردم انها را بشناسند .خدای مهربان این معرفی را به وسیلۀ معجزه انجام می دهد .معجزه كاری است كه
پیامبر با اجازۀ خدا انجام می دهد و دیگران از انجام ان عاجز هستند.
کدام معجزه از کدام پیامبر
سرد شدن اتش=
شتر تاریخی=
حضرت صـالح(ع)
شفای کور مادرزاد=
حضرت عیسی(ع)
ساخت کشتی=
حضـرت نـوح(ع)
تبدیل عصا به اژدها=
حضرت موسی(ع)
قران کریم=
حضرت ابـراهیم(ع)
حضرت محمد(ص)
شتر تاریخی
در سرزمین احقاف بین یمن و عمان مـردمی زندگی می كردند .انها را قوم «ثمود» می گـفتند .ثروتهای زیادی داشتند.
زمین ها و باغ های زیبا و پرثمر به وجود اوردند و كاخ های محكم ساخـتند و در میان كوهها خانه هایــی از سنگ
تراشـیدند .انان در ناز و نعمت به سر می بردند ولی به جای اینكه
شكر خدا را به جای اورند و او را ستایش كنند
روز به روز از حـق فاصـله می گـرفتند و به
خودخواهی خویش مـی افزودند.
در بین انها مردی بود كه از نظر نسب بر
همۀ انها بـرتری داشت و از انان داناتر
بود .نام او «صالح» بود .خداوند او را برای پیامبری و راهنمایــی مردم برگزید .حضرت صالح جز خوبی برای
مردم نمیخواست و در راه خیر انان
می كوشید .از انان خواست كه از خدا طلب امرزش كنند و او را
ستایش نمایند .ولی تنها عدۀ كمی از او پیروی نمودند.
بقیۀ مردم گـفته هایش را مسخره می كردند .حضرت صالح انها
را از غضب و عذاب خدا ترساند ولی انان چون دیدند
صـالح در دعـوت خود به سـوی خـدا زیاد تـالش می كنـد
تصمـیم گرفـتند كاری كنند كه او عـاجز و ناتوان شـود .بـرای
همین به او گـفتند اگر راست می گویــی معجزه ای بیاور!
حضرت صالح از خدا خواست كه به دست او معجزه ای نشان
دهد .در روز معینی كوه لرزید و شتری از ان بیرون امد .مردم قبل از ان شتری به این بزرگی ندیده بودند .صالح
پیامبر به انان گـفت:
این شتر را رها كنید یك روز سهم اب شهر را
او بخورد و روز دیگر اب ،مورد استفادۀ شما
باشد .اگر ان را ازار دهید به عذابی بزرگ گرفتار
خواهید شد.با این معجزه عده ای دیگر به حضرت صالح
ایمان اوردند ،مخالفان ترسیدند كه پیراون صالح بیشتر شود.
برای همین تصمیم گرفتند ان شتر را نابود كنند .یك روز شتر صالح
اب خورد و ارام ارام راه می رفت .چند نفر كه برای كشتن او به كمین
نشسته بودند تیری به پایش زدند و سپس با نیزه او را كشتند.
حضـرت صـالح به انان گـفت« :مـن شـما را از ازار این شـتر،
تـرسـانـدم ّامـا تـوجـه نـكـردیـد .از ایـن پـس سـه روز در
خـانـه هـایتـان زنـده هـستـیـد ».انها حضـرت صـالح را سـرزنش
كردند و از او خواستند در عذاب انها عجله كند .از سوی دیگر مخفیانه
تصمیم گرفتند شبانه به صالح و پیروان او حمـله كنند .انگاه در خـانه های سنگی و
محكم كه در كوه تراشیده بودند به استراحت پرداختند .ناگهان رعد و برق شدید اسمانی در خانه های انها پیچید و انان به
صـورت بدنهای بی جان در امدند .خـدای مهربان ،نقـشه های دشمـنان را به هم ریخـت و حضـرت صالح و پیروان او را نجات داد.
حضـرت صالح از كنـار بدنهای بی جـان دشمـنان عبور كرد ،با اشـاره به انها گـفـت« :ای قـوم مـن ،من بـدون تردید رسالت خـدای
خود را به شمـا ابالغ كردم و به شما پند دادم ولی شما اندرز دهندگان را دوست نمی داشتید».
قران مهمترین و جاودانه ترین معجزۀ پیامبر اسـالم(ص) می باشد .در زمان نزول ان ،گـویندگان و شاعـران زیاد
بـودند و بهترین شعرهای خود را می نوشتند و به
كعبه اویزان می كردند .هنگامی كه ایات قران نازل می شد ،می دیدند از نوشتۀ
انها زیباتر و بهـتر است .بـرای همین اشـكارا و گاه مخفیانه
ان را بـرداشـتند .خـداوند در چنـدین جای قـران از انان
خواسـته است كه اگر می تـوانند مثـل ان یا الاقل ایـه ای
ماننـد ایه های قران بیاورند ولی هنوز كسی نتوانسته
است چنین كند.
قـران هـمچون بهاره
همچـون گل و گلزاره
دارم قـران می خوانم
چند ایه حفظ می دانم
مثل مرغی خوش اواز
در این گـلزار می مانم
پایان