به نام خداوند بخشنده و مهربان چهارم دبستان نام آموزگار : شهین محمدی نژاد زندگی حضرت موسی (ع) سازد . َ بني اسرائيل گروهي از مردم.
Download
Report
Transcript به نام خداوند بخشنده و مهربان چهارم دبستان نام آموزگار : شهین محمدی نژاد زندگی حضرت موسی (ع) سازد . َ بني اسرائيل گروهي از مردم.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
چهارم دبستان
نام آموزگار :شهین محمدی نژاد
زندگی حضرت موسی (ع)
سازد .
َ
بني اسرائيل گروهي از مردم بودند كه در زمان فرمانروايي يوسف (ع)
از فلسطين به مصر مهاجرات كرده بودند .آنها توسط فرعون و
اطرافيانش آزار و اذيت مي شدند ََ.روزی فرعون خواب دید پسری
از قوم بنی اسرائيل به دنیا می آید و حکومت او را نابود میکند.
فرعون با شنيدن اين خبر ،دستور داد همه ي پسراني كه در ميان قوم بني اسرائيل به دنيا مي
آيند را بكشند تا از تولد آن پسر جلوگيري كند .اما به لطف خداوند«موس ي» به دور از
چشم مأموران حكومتي به دنيا آمد .و به مادر موس ي از طرف خداوند الهام شد كه « :به
فرزندت شير بده و او را داخل صندوقچه اي به رودخانه نيل بسپار» او نيز به دستور
خداوند چنين كرد .
امواج رود نيل آن صندوقچه را به نزديك كاخ فرعون رساند
وقتي همسر فرعون « آسيه » آن نوزاد زيبا روي را ديد محبت موس ي در دلش
افتاد و از فرعون خواست كه او را نكشد و پسر آنان باشد و به اين ترتيب موس ي
به خانه دشمنش رسيد .
سال ها گذشت .موس ی همچون پسر فرعون در قصر او زندگی می کرد ،او دیگر به
سن نوجوانی رسیده بود .موس ی تغیير کرده بود ،هر روز با فرعون درباره خدای
یگانه و خداپرستی صحبت می کرد و از او سوال های بسیار می پرسید .فرعون از
سخنان موس ی بسیار نگران بود و به یاد خواب خود می افتاد .او می خواست هر
چه زودتر موس ی را از قصر خود بيرون کند.
با اینکه فرعون زندگی خیلی خوب و راحتی داشت اما حضرت موس ی از دیدن ظلم
و ستم فرعون و مامورانش به مردم بنیاسرائیل خیلی ناراحت میشد .او که حاال
جوانی زیبا و قدرتمند شده بود و بسیار مهربان و با ایمان بود ،نمیتوانست این
رفتار را تحمل کند.
وقتی حضرت موس ی (ع) به کوه سینا رفت خداوند به او گفت" :موس ی تو پیامبر من هستی و باید
به مصر بروی و مردم را از ظلم و ستم فرعون نجات دهی و از آنجا بيرون بیاوری ".موس ی با
خوشحالی از کوه پایين آمد به طرف مصر رفت .وقتی به مصر رسید به خانهی مادرش رفت و
چند روز آنجا ماند .بنیاسرائیل به او ایمان آوردند و از این که خدا برای نجاتشان پیامبری
فرستاده خوشحال شدند .بعد از چند روز خدا به موس ی فرمان داد ":همراه برادرت هارون به
قصر فرعون برو و او را به پرستش خدای یکتا دعوت کن
موس ی همراه برادرش به قصر فرعون رفت .فرعون وقتی موس ی را ديد ،زود شناخت.
".
موس ی به او گفت:
" خدا من را به پیامبری خودش انتخاب کرده و از من خواسته تو را به اطاعت او
دعوت کنم ".اما فرعون قبول نکرد و گفت" :اگر راست میگویی معجزهای به ما
نشان بده تا حرفت را قبول کنیم ".موس ی عصایش را روی زمين انداخت و عصا
تبدیل به اژدهایی وحشتناک شد .همه ترسیدند و فرار کردند .بعد موس ی دم اژدها
را گرفت و اژدها تبدیل به عصا شد .سپس دستش را زیر بغلش برد و بيرون آورد،
دستش مثل ستاره میدرخشید .فرعون با خودش گفت" :نکند مردم به او ایمان
بیاورند ".پس گفت" :تو جادوگری و میخواهی با جادویت حکومت من را از بين
ببری.
و پیامبری حضرت موسی را قبول نکرد و باز هم به آزار و اذیت
بنیاسرائیل ادامه داد ،تا اینکه بنیاسرائیل پیش موسی رفتند و
گفتند " :ما از دست فرعون خسته شدهایم .او ما را خیلی اذیت میکند.
تو باید به ما کمک کنی".
موس ی به قومش گفت ":وسایلتان را بردارید تا از شهر
بيرون برویم ".و همان روز بود که موس ی و قوم
بنیاسرائیل از مصر بيرون رفتند و در راه به رود نیل
برخورد کردند.
به اذن خدا رود نیل شکافته شد وقوم بنیاسرائیل ازداخل رود عبور کردند
و فرعون و سربازانش که به دنبال آنها آمده بودند تا آنها را به مصر
برگردانند ،در رود نیل غرق شدند .این سزای کسانی است که به خداوند
یکتا ایمان نمیآورند و به دیگران ستم میکنند.