Transcript Slide 1
Slide 1
نامه ی چاپلین به دخترش:
ژرالدین ! دخترم،
اینجا شب است ...شب نوئل؛ در قلعه ی کوچک من همه ی این سپاهیان بی سالح خفتهه انهد ،نهه
تنها برادر و خواهر تو ،حتی مادرت .بهه ححمهت توانسهتم بهی نیهه ایهن پرنهدهان خفتهه را بیهدار
کنم خود را به این اتاق کوچک نیمه روشن ،به این اتاق انتظار پیش اح مرگ برسانم .
من اح تو بس دورم خیلی دور ...اما چشمانم کور باد اهر یک لحظه تصویر تو را اح چشم خانهه
ی من دور کنند؛تصویر تو نجا روی میح هم هست ،تصویر تو اینجا روی قلب من نیهح هسهت ،
اما تو کجایی؟ نجا در پاریس افسونگر بر روی صحنه ی پر شیوه شانحه لیحه مهی رقصهی ؛
این را می دانم ،و چنان است که هویی در این سیوت شبانگاهی هنگ قدم هایهت را مهی شهنوم،
و درین ظلمات حمستانی برق ستارهان چشمانت را می بینم .شنیده ام نقش تو در این نمایش پهر
نور و پرشیوه نقش ن شاهدخت ایرانی اسهت کهه اسهیر خهان تاتهار شهده ،شهاهحاده خهانم بهاش و
بهرق ،سهتاره بههاش و بهدرخش ،امها اهههر قهقهه ی تحسهین میههح تماشهاهران و هر مسههتی ور
هلهههایی کههه برایههت فرسههتاده انههد ،تههرا فرصههت هشههیاری داد ،در هوشههه ای بنشههین ،نامههه ام را
بخوان و به صدای پدرت هوش فرا دار ،من پهدر تهو هسهتم ژرالهدین! مهن چهارلی چهاپلین هسهتم !
وقتی بچه بودی شبهای دراح به بالینت نشستم و برایت قصهه هها هفهتم :قصهه ی حیبهای خفتهه در
جنگل،قصه ی اژدهای بیدار در صحرا ،خواب که به چشمان پیرم می مد عنه اش می حدم و
می هفتم :برو! من در رویای دخترم خفته ام ،رویا می دیدم ژرالدین ،رویا...رویای فردای تو ،
رویای امروح تو.
Slide 2
دختری می دیدم به روی صهحنه ،فرشهته ای مهی دیهدم بهه روی سهمان کهه مهی رقصهید ،و مهی
دختهر همهان دلقهک پیهره! اسهمش
شنیدم تماشا هران را که مهی هفتنهد :دختهره را مهی بینهی ؟ ایهن
ن
یادته؟چارلی!
ری ،من چارلی هستم ،من دلقک پیری بیش نیسهتم .امهروح نوبهت توسهت ،بهرق ! مهن بها ن
شلوار هشاد پاره پاره رقصیدم و تو در جامه ی حریر شاهحادهان مهی رقصهی ! ایهن رقصهها و
بیشتر اح ن صدای کف حدن های تماشاهران هاه ترا به سمانها خواهد برد ،برو! نجا هم برو،
اما هاهی هم روی حمین بیها و حنهدهی مردمهان را تماشها کهن ! حنهدهی ن رقاصهگان دوره ههرد
کوچه های تاریک را،که با شیم هرسنه و پاهایی که احبینوایی می لرحد ،می رقصند .من ییی
اح اینان بودم ژرالدین!
در ن شب های افسانه ای ن کودکی که تو با الالیی قصه های من به خواب می رفتی ،مهن بهاح
بیههدار مههی مانههدم ،در چهههره ی تههو مههی نگریسههتم ،مههربان قلبههت را مههی شههمردم و اح خههود مههی
پرسیدم:چارلی! یا این بچه هربه هرهح تو را خواهد شناخت؟
تو مرا نمی شناسی ژرالدین .در ن شب های دور ،بس قصه ها با تو هفتم ،اما ،قصهه ی خهود
را هرهح نگفتم .این هم داستانی شنیدنی است :داستان ن دلقک پیری که در پست ترین محالت
لندن ،واح می خوانهد و مهی رقصهید و صهدقه جمهم مهی کهرد .ایهن داسهتان مهن اسهت .مهن عهم
هرسنگی را چشیده ام .من درد بی خانمانی را کشیده ام واح این ها بیشتر ،من رنج حقهارت ن
دلقک دوره هرد را که اقیانوسی اح غرور در دلش موج می حد ،اما سیه ی صهدقه ی رهگه ر
خود خواهی ،ن را می خشیاند ،احساس کرده ام .با این همه من حنده ام و اح حندهان پیش اح
نیه بمیرند ،نباید حرفی حد .داستان من به کار تو نمی ید ،اح تو حرف بحنیم! به دنبهال نهام تهو
نام من است .چاپلین! با همین نام چهل سال ،بیشتر مهردم روی حمهین را خندانهدم وبیشهتراح نچه
نان خندیدند،من هریستم.
Slide 3
ژرالدین! در دنیایی که تو حندهی می کنی ،تنها رق و موسیقی نیست.نیمه شب ،هنگامی کهه
اح سالن پرشیوه تئاتر بیرون می یی ،ن تحسین کننده هان ثروتمند را ییسره فراموش کن .
اما حال ن راننده تاکسی راکه تورا به منحل میرساند بپرس .حال حنهش راههم بپهرس ...و اههر
بستن بود وپولی برای خریدن لباس بچه اش نداشت چک بیش و پنهانی تهوی جیهب شهوهرش
بگ ار به نماینده خودم دربانک پاریس دستور داده ام فق این نهو خرجههای تهورا بهی چهون و
چرا قبول کند اما برای خرجهای دیگرت باید صورت حساب بفرستی .هاه بهه ههاه بها اتوبهوس،
با مترو شههررا بگهرد ،مهردم را نگهاه کهن ،حنهان بیهوه و کودکهان یتهیم را نگهاه کهن ودسهت کهم
روحی یک بار با خود بگو :من هم ییی اح نان هستم ! تو ییی اح نها هستی دخترم نه بیشتر
!
هنر پیش اح نیه دو بال دور پرواح به انسان بدهد ،اغلهب دو پهای اورا مهی شهیند .وقتهی بهه
نجا رسیدی که یک لحظه خود را برتر اح تماشاهران رق خویش بدانی همان لحظهه صهحنه
را ترک کن و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان .من نجا را خهوب مهی شناسهم ،
اح قرنها پیش نجا ههواره بهاری کولیان بوده است .در نجا رقاصه هایی مثل خودت خواهی
دید ،حیبا تر اح تو،چاالک تر اح تو و مغرور تراح تو! نجا اح نور نهورافین ههای تئهاتر شهانحه
لیحه خبری نیست .نور افین کولیان تنها نور ماه است!نگاه کهن ! خهوب نگهاه کهن! یها بهتهر
اح تو نمی رقصند؟ ا تراف کن دخترم! همیشه کسی هست که بهتر اح تو باشد؛ و این را بهدان
که در خانواده چاپلین هرهح کسهی نقهدر هسهتاب نبهوده اسهت کهه بهه یهک کالسهیه ران یها ههدای
کنار رود سن ناسحایی بدهد!
Slide 4
من خهواهم مهرد ،و تهو خهواهی حیسهت .امیهد مهن نسهت کهه تهو هرههح در فقهر حنهدهی نینهی ،
همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم ،هر مبلغی که مهی خهواهی بنهویس و بگیهر؛
اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی ،با خودت بگو :سومین سیه مال مهن نیسهت ،ایهن
باید مال یک مرد همنام باشد که امشهب بهه یهک فرانهک احتیهاج دارد .جسهتجویی الحم نیسهت،
این نیاحمندان همنام را اهر بخواهی همه جا خواهی یافت .اهر اح پول و سیه با تو حرف می
حنم ،برای نست که اح نیروی افسون این بچه های شهی ان خهوب ههاهم .مهن حمهانی دراح
در سیرک حیسته ام ؛همیشه و هر لحظه به خا ر بند باحانی که اح روی ریسمانی بس ناحک
راه می روند ،نگران بوده ام .اما این حقیقت را با تو بگویم دخترم :مردمان بهر روی حمهین ن
اسههتوار ،بههیش اح بنههد بههاحان بههر روی ریسههمان ن نااسههتوار سههقو مههی کننههد .شههاید کههه شههبی،
درخشههش هرانبهههاترین المههاس ایههن جهههان ترابفریبههد ،ن شههب ایههن المههاس ریسههمان نااسههتواری
خواهد بود که به حتم اح ن سقو خواهی کهرد ! ن روح تهو بنهد بهاح ناشهی خهواهی بهود و بنهد
باحان ناشی همیشه سقو می کنند! دل به حر و حیور نبند ،حیرا بحرهترین المهاس ایهن جههان
فتاب است که خوشبختانه ،این الماس برای همه می درخشد .
Slide 5
برهنگههی بیمههاری صههر ماسههت!مههن پیرمههردم ،شههاید حرفهههای خنههده ور مههی حنههم ،امهها بههد نیسههت
اندیشه تو در این مورد مال ده سهال پهیش باشهد ،مهال دوران پوشهیدهی! نتهرس! ده سهال تهرا پیهر
نخواهد کرد .به هر حال امیدوارم تو خرین کسی باشی که تبعهه جحیهره ی لختهی هها مهی شهود!
می دانم که پدران و فرحندان همیشه جنگی جاودانی با ییهدیگر دارنهد .بها مهن ،بها اندیشهه ههای
من جنگ کن دخترم؛من اح کودکان م یم خوشم نمی یهد! بها ایهن همهه پهیش اح نیهه اشهک ههای
مههن ایههن نامههه را تههر کنههد .مههی خههواهم یههک امیههد بههه خههودم بههدهم؛ امشههب شههب نوئههل اسههت ،شههب
معجحه؛ امیدوارم معجحه ای رب دهد تا تو نچه من براستی می خواستم بگویم دریافته باشی.
چارلی دیگر پیر شده است ژرالدین! دیریا حود باید بهه جهای ن جامهه ههای نمهایش ،روحی ههم
جامه حا بپوشی و بر سر محار من بیایی .حامر به ححمت تو نیستم ،تنها هاهگاهی چهره ی
خود را در ینه نگاه کن ،نجا مرا نیح خواهی دید! خون مهن در رهههای توسهت.امیهدوارم حتهی
ن حمان که خون در رههای من می خشید ،چارلی را ،پدرت را فراموش نینهی .مهن فرشهته
نبودم ،اما تا نجا که در توان من بود تالش کردم دمی باشم! تو نیهح تهالش کهن .رویهت را مهی
بوسم .
سوئیس سال 1964
ن
نامه ی چاپلین به دخترش:
ژرالدین ! دخترم،
اینجا شب است ...شب نوئل؛ در قلعه ی کوچک من همه ی این سپاهیان بی سالح خفتهه انهد ،نهه
تنها برادر و خواهر تو ،حتی مادرت .بهه ححمهت توانسهتم بهی نیهه ایهن پرنهدهان خفتهه را بیهدار
کنم خود را به این اتاق کوچک نیمه روشن ،به این اتاق انتظار پیش اح مرگ برسانم .
من اح تو بس دورم خیلی دور ...اما چشمانم کور باد اهر یک لحظه تصویر تو را اح چشم خانهه
ی من دور کنند؛تصویر تو نجا روی میح هم هست ،تصویر تو اینجا روی قلب من نیهح هسهت ،
اما تو کجایی؟ نجا در پاریس افسونگر بر روی صحنه ی پر شیوه شانحه لیحه مهی رقصهی ؛
این را می دانم ،و چنان است که هویی در این سیوت شبانگاهی هنگ قدم هایهت را مهی شهنوم،
و درین ظلمات حمستانی برق ستارهان چشمانت را می بینم .شنیده ام نقش تو در این نمایش پهر
نور و پرشیوه نقش ن شاهدخت ایرانی اسهت کهه اسهیر خهان تاتهار شهده ،شهاهحاده خهانم بهاش و
بهرق ،سهتاره بههاش و بهدرخش ،امها اهههر قهقهه ی تحسهین میههح تماشهاهران و هر مسههتی ور
هلهههایی کههه برایههت فرسههتاده انههد ،تههرا فرصههت هشههیاری داد ،در هوشههه ای بنشههین ،نامههه ام را
بخوان و به صدای پدرت هوش فرا دار ،من پهدر تهو هسهتم ژرالهدین! مهن چهارلی چهاپلین هسهتم !
وقتی بچه بودی شبهای دراح به بالینت نشستم و برایت قصهه هها هفهتم :قصهه ی حیبهای خفتهه در
جنگل،قصه ی اژدهای بیدار در صحرا ،خواب که به چشمان پیرم می مد عنه اش می حدم و
می هفتم :برو! من در رویای دخترم خفته ام ،رویا می دیدم ژرالدین ،رویا...رویای فردای تو ،
رویای امروح تو.
Slide 2
دختری می دیدم به روی صهحنه ،فرشهته ای مهی دیهدم بهه روی سهمان کهه مهی رقصهید ،و مهی
دختهر همهان دلقهک پیهره! اسهمش
شنیدم تماشا هران را که مهی هفتنهد :دختهره را مهی بینهی ؟ ایهن
ن
یادته؟چارلی!
ری ،من چارلی هستم ،من دلقک پیری بیش نیسهتم .امهروح نوبهت توسهت ،بهرق ! مهن بها ن
شلوار هشاد پاره پاره رقصیدم و تو در جامه ی حریر شاهحادهان مهی رقصهی ! ایهن رقصهها و
بیشتر اح ن صدای کف حدن های تماشاهران هاه ترا به سمانها خواهد برد ،برو! نجا هم برو،
اما هاهی هم روی حمین بیها و حنهدهی مردمهان را تماشها کهن ! حنهدهی ن رقاصهگان دوره ههرد
کوچه های تاریک را،که با شیم هرسنه و پاهایی که احبینوایی می لرحد ،می رقصند .من ییی
اح اینان بودم ژرالدین!
در ن شب های افسانه ای ن کودکی که تو با الالیی قصه های من به خواب می رفتی ،مهن بهاح
بیههدار مههی مانههدم ،در چهههره ی تههو مههی نگریسههتم ،مههربان قلبههت را مههی شههمردم و اح خههود مههی
پرسیدم:چارلی! یا این بچه هربه هرهح تو را خواهد شناخت؟
تو مرا نمی شناسی ژرالدین .در ن شب های دور ،بس قصه ها با تو هفتم ،اما ،قصهه ی خهود
را هرهح نگفتم .این هم داستانی شنیدنی است :داستان ن دلقک پیری که در پست ترین محالت
لندن ،واح می خوانهد و مهی رقصهید و صهدقه جمهم مهی کهرد .ایهن داسهتان مهن اسهت .مهن عهم
هرسنگی را چشیده ام .من درد بی خانمانی را کشیده ام واح این ها بیشتر ،من رنج حقهارت ن
دلقک دوره هرد را که اقیانوسی اح غرور در دلش موج می حد ،اما سیه ی صهدقه ی رهگه ر
خود خواهی ،ن را می خشیاند ،احساس کرده ام .با این همه من حنده ام و اح حندهان پیش اح
نیه بمیرند ،نباید حرفی حد .داستان من به کار تو نمی ید ،اح تو حرف بحنیم! به دنبهال نهام تهو
نام من است .چاپلین! با همین نام چهل سال ،بیشتر مهردم روی حمهین را خندانهدم وبیشهتراح نچه
نان خندیدند،من هریستم.
Slide 3
ژرالدین! در دنیایی که تو حندهی می کنی ،تنها رق و موسیقی نیست.نیمه شب ،هنگامی کهه
اح سالن پرشیوه تئاتر بیرون می یی ،ن تحسین کننده هان ثروتمند را ییسره فراموش کن .
اما حال ن راننده تاکسی راکه تورا به منحل میرساند بپرس .حال حنهش راههم بپهرس ...و اههر
بستن بود وپولی برای خریدن لباس بچه اش نداشت چک بیش و پنهانی تهوی جیهب شهوهرش
بگ ار به نماینده خودم دربانک پاریس دستور داده ام فق این نهو خرجههای تهورا بهی چهون و
چرا قبول کند اما برای خرجهای دیگرت باید صورت حساب بفرستی .هاه بهه ههاه بها اتوبهوس،
با مترو شههررا بگهرد ،مهردم را نگهاه کهن ،حنهان بیهوه و کودکهان یتهیم را نگهاه کهن ودسهت کهم
روحی یک بار با خود بگو :من هم ییی اح نان هستم ! تو ییی اح نها هستی دخترم نه بیشتر
!
هنر پیش اح نیه دو بال دور پرواح به انسان بدهد ،اغلهب دو پهای اورا مهی شهیند .وقتهی بهه
نجا رسیدی که یک لحظه خود را برتر اح تماشاهران رق خویش بدانی همان لحظهه صهحنه
را ترک کن و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان .من نجا را خهوب مهی شناسهم ،
اح قرنها پیش نجا ههواره بهاری کولیان بوده است .در نجا رقاصه هایی مثل خودت خواهی
دید ،حیبا تر اح تو،چاالک تر اح تو و مغرور تراح تو! نجا اح نور نهورافین ههای تئهاتر شهانحه
لیحه خبری نیست .نور افین کولیان تنها نور ماه است!نگاه کهن ! خهوب نگهاه کهن! یها بهتهر
اح تو نمی رقصند؟ ا تراف کن دخترم! همیشه کسی هست که بهتر اح تو باشد؛ و این را بهدان
که در خانواده چاپلین هرهح کسهی نقهدر هسهتاب نبهوده اسهت کهه بهه یهک کالسهیه ران یها ههدای
کنار رود سن ناسحایی بدهد!
Slide 4
من خهواهم مهرد ،و تهو خهواهی حیسهت .امیهد مهن نسهت کهه تهو هرههح در فقهر حنهدهی نینهی ،
همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم ،هر مبلغی که مهی خهواهی بنهویس و بگیهر؛
اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی ،با خودت بگو :سومین سیه مال مهن نیسهت ،ایهن
باید مال یک مرد همنام باشد که امشهب بهه یهک فرانهک احتیهاج دارد .جسهتجویی الحم نیسهت،
این نیاحمندان همنام را اهر بخواهی همه جا خواهی یافت .اهر اح پول و سیه با تو حرف می
حنم ،برای نست که اح نیروی افسون این بچه های شهی ان خهوب ههاهم .مهن حمهانی دراح
در سیرک حیسته ام ؛همیشه و هر لحظه به خا ر بند باحانی که اح روی ریسمانی بس ناحک
راه می روند ،نگران بوده ام .اما این حقیقت را با تو بگویم دخترم :مردمان بهر روی حمهین ن
اسههتوار ،بههیش اح بنههد بههاحان بههر روی ریسههمان ن نااسههتوار سههقو مههی کننههد .شههاید کههه شههبی،
درخشههش هرانبهههاترین المههاس ایههن جهههان ترابفریبههد ،ن شههب ایههن المههاس ریسههمان نااسههتواری
خواهد بود که به حتم اح ن سقو خواهی کهرد ! ن روح تهو بنهد بهاح ناشهی خهواهی بهود و بنهد
باحان ناشی همیشه سقو می کنند! دل به حر و حیور نبند ،حیرا بحرهترین المهاس ایهن جههان
فتاب است که خوشبختانه ،این الماس برای همه می درخشد .
Slide 5
برهنگههی بیمههاری صههر ماسههت!مههن پیرمههردم ،شههاید حرفهههای خنههده ور مههی حنههم ،امهها بههد نیسههت
اندیشه تو در این مورد مال ده سهال پهیش باشهد ،مهال دوران پوشهیدهی! نتهرس! ده سهال تهرا پیهر
نخواهد کرد .به هر حال امیدوارم تو خرین کسی باشی که تبعهه جحیهره ی لختهی هها مهی شهود!
می دانم که پدران و فرحندان همیشه جنگی جاودانی با ییهدیگر دارنهد .بها مهن ،بها اندیشهه ههای
من جنگ کن دخترم؛من اح کودکان م یم خوشم نمی یهد! بها ایهن همهه پهیش اح نیهه اشهک ههای
مههن ایههن نامههه را تههر کنههد .مههی خههواهم یههک امیههد بههه خههودم بههدهم؛ امشههب شههب نوئههل اسههت ،شههب
معجحه؛ امیدوارم معجحه ای رب دهد تا تو نچه من براستی می خواستم بگویم دریافته باشی.
چارلی دیگر پیر شده است ژرالدین! دیریا حود باید بهه جهای ن جامهه ههای نمهایش ،روحی ههم
جامه حا بپوشی و بر سر محار من بیایی .حامر به ححمت تو نیستم ،تنها هاهگاهی چهره ی
خود را در ینه نگاه کن ،نجا مرا نیح خواهی دید! خون مهن در رهههای توسهت.امیهدوارم حتهی
ن حمان که خون در رههای من می خشید ،چارلی را ،پدرت را فراموش نینهی .مهن فرشهته
نبودم ،اما تا نجا که در توان من بود تالش کردم دمی باشم! تو نیهح تهالش کهن .رویهت را مهی
بوسم .
سوئیس سال 1964
ن